جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

7 اسفند تولد مامانی

بله ٧ اسفند تولد مامانیت بود گل پسرم و مامانیتم حسابی سرما خورده بود بابایی هم با یه دسته گل و یه هدیه خیلی قشنگ سورپرایزش کرد و شب قبل تولد مامانی تولدش و براش جشن گرفت اینم عکس دست گل بابای گل پسر که برای مامان گل پسر گرفته بود   ...
7 اسفند 1390

17 ماهگی گل پسر

  باورم نمی شه پسرم ١٧ ماهه شد بازم زیاد خرف نمی زنه ولی در کل هر چی بهش بگم و می فهمه دیشب همسری رو ناخن کشید همسری بهش گفت وای چه پسر بدی بروناخنگیر بیار ناخنات و کوتاه کنم دیدم سریع رفت سمت جاکلیدی که ناخن گیر بهش اویزون بود و با انگشتش به ناخن گیر اشاره کرد من داشت شاخام درمیومد چون که تا به حال جای ناخن گیر و بهش نشون نداده بودم و نه بهش گفته بودم این ناخن گیره بعد هم نشست تا باباییش ناخناشو کوتاه کنه برای عید هم براش یه کت تک قهوه ای با یه پیراهن مردانه چهارخانه قهوه ای سرمه ای با یع شلوار لی ابی گرفتم که حسابی اقا شده با لباسای عیدش الانم داره با لگوهاش بازی می کنه کافیه برم طرف  کامی جیغش رو هواست وای الان رادو...
1 اسفند 1390

امروز روز عشقه

اینم عکسای پسرم که اون روز تو اتلیه ما رو کچل کرد  تو ادامه مطلب گزاشتم چشمش نزنید هاااااااااااااااااااااا             ...
26 بهمن 1390

گل پسر مامان

چند روزه بچم یاد گرفته مامانو بترسونه دستشو می گیره جلوی صورتش می گه پخ ومن و باباش  هم حسابی ذوق مرگ میشیم   جریان یاد گرفتن ایم کارش از اونجایی شروع شد که روز جمعه 21 بهمن با بابایی رفتیم حونه همکارش عیادت اونجا پسری بغل همه می رفت اونا هم می گفتن وای چه بچه خونگرمی بزنم به تخته راست هم می گن بعد من به سرم زد بریم الماس شرق کتری و قوری بخریم حالا تو ترافیک وای پسری هم گشنه   رسیدیم اونجا از ذوقش دائم می خندید و با همه بای بای می کرد دو سه بارم طبق معمول افتاد رو زمین سمبوسه گرفتم و یکم بهش دادم بعد هم  بدون هیچ گونه خریدی به خاطر شلوغی بیش از حد از اونجا زدیم بیرون رفتیم تو راهم همش ترافیک بود پسر کوچولوی م...
23 بهمن 1390

عشق کامی

بله این پسر کچولوی م ا از بس دیده مامان باباش پای کامی نشستن با خودش گفته ای بابا این کامی و دنیای اینترنت چه خبره برم ازش سر در بیارم     تازگی ها تا ازش غافل میشیم میبینم رفته تو اتاق با هزار زحمت رفته رو صندلی نشسته کامی رو روشن کرده و زل زده بهش هی هم موس و کیبورد و تکون می ده تا ازش چیزی سر دربیاره باباشم جرات اینکه لب تابشو دربیاره رو نداره گیر می ده که باید بدیش به من اون شب من تمام برقا رو خاموش کردم میبینم رادو ی ن تو تاریکی اتاق پاشده رفته سررایانه اخه یکی نیست به این بگه بچه بشین تو چی میخوای از این بیچاره غیر از اینکه هی خاموش روشنش کنی هاااااااا     چند روز پیش عمه شو با مامان فرشتش اومدن خون...
20 بهمن 1390

امروز 6بهمنه

كاش شمع مي توانست به جاي جمع آب شود . قشنگ ترين تولد شايد شب آغازين بي دغدغه ماندن در گهواره است . چرا كه بعد از آن عمري سوختن و شريك شدن با اشك چون فواره است و آخرش آرزوي رسيدن به نقطه اي در آن سوي سياره است . گمان مي كنم كسي هرگز تولد خود را نخواهد ديد . زيباترين تولدها تنها آن هاييست كه در رويا براي كسي مي گيريم و يا كسي برايمان مي گيرد و من تمام بهمن كه نامش هم مثل ساكنانش مقدس است برايت در جايي دور پشت بوته هاي بي خار گل سرخ با دو سيب سرخ كه در آستانه ي افتادن به هم رسيدند و با شمعي كه به جاي من و تو آب مي شود تولد خواهم گرفت . بذار يه چيزي بمونه بين من و بين خودت فقط يه معني نداره به خاطر تولدت ...
6 بهمن 1390

انارکم تولدت مبارک

  سلام گل قشنگم ميوه بهشتيم انار نازنينم خاله جون تولدت مبارك............ يادته كيك تبلد خواستي..ميگفتي فوتش كنم فوتش كنم؟ برايت كيك تولد سفارش داده بابات... برات دارم ريسه ماه و ستاره درست ميكنم برات داريم تولد ميگيريم خاله مي دوني همه دارن با چشماي پر اشك تولدتو تبريك مي گن اما همين كه تو خوشحالي همين كه جات خوبه براي ما همين كافيه خاله اناركم بيا تو خواب مامانت تا اروم بشه اناركم بيا تو بغل بابات تا درداش كمتر بشه اناركم به خدا بگو اين رسمش نبود ما تولدتو تنها بدون حضورت تو بگيرم خاله به فرشته ها بگو بيان مامانتو اروم كنن ما كه دق كرديم خاله ...
5 بهمن 1390

شب یلدا

شب یلدا من و رادوی ن و باباش تنها  نشستیم اجیل و هندونه خوردیم این رادو ی ن تا تونست هندونه خورد     2.2 kBytes خاله شوشو زنگ زد بریم خونشون شوشو درس داشت اخه تا پایان هفته باید پایان نامه رو تحویل بده   ما هم فیلم ورود اقایان ممنوع رو گرفتیم و الکی خندیدم   فردا صبح مامانم و بابام و سارا اومدن مشهد ظهر ناهار دیشب و گرم کردم همسری شش پرس غذا گرفته بود که دیشب دوتاشو خوردیم ظهرم گرم کردم همه خوردن بعداظهر هم رفتیم زیست خاور رادو ی ن اذیت می کرد بابام بردش تو ماشین منم یه سرویس بدلیجات خریدم و رفتیم خونه شب مامان شوشو اومد خونمون حرم بود زنگ زدم شوش رفت دنبالش...
4 بهمن 1390