سال نو مبارککککککککک
با اینکه برای تبریک 15 روز دیر کرد داشتم اما مهم نیست مهم اینه که بالاخره طلسم شکسته شد و من دوباره وبلاگ رادی و اپ کردم
امسال نوروز پسر کوچولوی ما بهش خیلی خوش گذشت همین که بزرگتر شده بود و امار عیدی هاشو داشت و دیگه این که خیلی تو
دید و بازدید فامیل بهش خوش می گذشت مخصوصا قسمت اجیل خوردنشو عیدی گرفتنش
یه بیلچه داشت که تو باغ مامانیش برای خودش باغبونی می کرد 8 عیدم که عروسی داشتیم و رادی هم با یه یک کت سفید اون وسط مستا برای خودش دلبری می کرد
اخر عروسی هم که از تالار دراومدیم نزدیک بود جان به جان افرین تسلیم کنه یهو پرید وسط خیابون ولی راننده ماشین سرعتش پایین بود و زود زد رو ترمز اینم قسمت اخر ماجرا
تو عروسی هم هی به من می گفت مامان چرا چشاتو بنفش کردی زشت شدی کلا ضد حال بود
اخر شبم با کلی گریه راضیش کردیم سوار ماشین شه هی می گفت ای بابا من نمیام
سیزده هم رفتیم شاندیز اونجا هم با باباش کوهنوردی کردن و با تمام خانواده هایی که اومده بودن دوست شده بود و باهاشون صحبت می کرد
جالب اینکه چون موهاش خیلی بلند شده بود فکر می کردن دختره برای همین با دو سه تا دختر هم دوست شده بود و باهاشون عروسک بازی می کردخخخخخخخ
موهاشو هم اصلا نمی زاره کوتاه کنی می گه اصلا زشت می شم دیگه کم کم باید براش گل سر بخرم
الانم گرفته تخت خوابیده بیدار بشه که عمرا بزاره من بیام سر کامی اینم چند تا عکس نوروزی از کوچولوی ما