پست دوم
پست دوم ترانه زندگي دوباره سلام اون روزو هيچ وقت يادم نميره حتي تا اخرين لحظه زندگيم دو سه روز بود كه حالتهاي عجيبي داشتم خودم حدس مي زدم كه مامان شدم اما بي بي چك گزاشتم منفي بود ديگه كاملا نا اميد شده بودم چهارشنبه صبح يعني مورخ ۸ بهمن ۸۸ بود كه اقاي همسر گفت فردا سفر كاري داره شبش من با استرس و دل درد شديد خوابيدم صبح ساعت ۴ بيدار شدم به دلم اومد كه بي بي چك بزارم بي بي چك و كه گزاشتم شروع كردم به خوندن قران اما اين باردو تا خط پررنگ شد باورم نمي شد من مامان شده بودم سريع اقاي همسر و بيدار كردم بيچاره بهت زده شده بود باور نمي كرد اونم سفرش و لغو كرد از استرس تا صبح نخوابيديم موقع خوردن صبحانه...
نویسنده :
مامان
19:30