بدون عنوان
پست هجدهم سلام به همگی باید کم کم شروع کنم به نوشتن خاطرات پسرک عزیزم که دیگه حسابی خودشو تو دل همه جا کرده تازگی ها خنده هاش بلندتر شده و غریبه و اشنا رو هم خوب تشخیص می ده من و بابایی هم مرتب ازش عکس و فیلم می گیریم جمعه هفته پيش هم بابايي براش لباس عزاداري امام حسين گرفته بود اما نتونستيم بريم مهديه تو مراسم علي اصغري ها شركت كنيم بابايي صبحش رفت اداره كه كاراشو بكنه بعد هم ناهار رفتيم خونه ماماني اونجا بابايي هي اصرار كرد لباساي عزاداريشو بپوشم تا ازش عكس بگيريم كلي عكس قشنگ انداختيمو پسرك هم با هامون همراهي كرد امروز هم تاسوعاي حسينيه بابايي بيرونه رادو ي ن خت خوابيده و هي بلند ميشه اخه بچم دلش درد ميكنه واي ...
نویسنده :
مامان
10:26