گل پسر مامان
چند روزه بچم یاد گرفته مامانو بترسونه دستشو می گیره جلوی صورتش می گه پخ ومن و باباش هم حسابی ذوق مرگ میشیم
جریان یاد گرفتن ایم کارش از اونجایی شروع شد که روز جمعه 21 بهمن با بابایی رفتیم حونه همکارش عیادت اونجا پسری بغل همه می رفت اونا هم می گفتن وای چه بچه خونگرمی بزنم به تخته راست هم می گن بعد من به سرم زد بریم الماس شرق کتری و قوری بخریم حالا تو ترافیک وای پسری هم گشنه
رسیدیم اونجا از ذوقش دائم می خندید و با همه بای بای می کرد دو سه بارم طبق معمول افتاد رو زمین سمبوسه گرفتم و یکم بهش دادم بعد هم بدون هیچ گونه خریدی به خاطر شلوغی بیش از حد از اونجا زدیم بیرون رفتیم تو راهم همش ترافیک بود پسر کوچولوی ما هم که حسابی نق نق می کرد منم برای اینکه سرگرمش کنم تا به خونه برسیم هی دستمو جلوی صورتم می کردم و می گفتم پخ اونم ریسه می رفت از خند بعد هم دستشو گزاشتم رو صورتش دو سه بار خودم دستشو برداشتم و صدا دراوردم که یاد گرفت
حالا هم تا می گی مامان بترسون زودی می گه پخ پشت تلفنم مامانیش هی ازش سوال می کنه دیگه تمام اعضای بدنشم بلده و قشنگ اشاره می کنه
قربون پخ کردنت عزیز دل مادررررررررررررررررررررر
چند تا عکس از پسری تو ادامه مطلب گزاشتم با اجازه پخخخخخخخخخخخخخ