جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

بدون عنوان

1390/3/29 10:28
نویسنده : مامان
226 بازدید
اشتراک گذاری
سلام محرم هم با همه قشنگیهاش اومد و رفت

 

تاسوعا رو کلا به خاطر پسر کوچولو هوای سرد اصلا بیرون نرفتیم البته اقای همسر به جایهمه ما عزاداری کرد شب که شد پسر کوچولو شروع به گریه کردن کرد یه بند جیغ میکشید کاشف به عمل اومد که اقا به خاطر اینکه مامان جونش صبح حلیم خورده دل درد گرفته خلاصه تا ساعت ۱۲ با همکاری اقای همسر به زورخوابوندیمش صبح ساعت ۴ بلند شدم وا دیدم از خستگی با عینک خوابم برده

بلند شدم پسرمو  و شیر دادم اقای همسرو بیدار کردم و که مواظب رادوین باشه رفتم حموم و  بعد هم تند تند ظرفها رو شستم صبحونه رو خوردیم لباسهای پسرمو رو پوشیدیم عازم ولایت اقای همسر شدیم رسیدیم خونه رادوین یکم گریه کرد بعد رفتیم بیرون برای دیدن هیئت پسر كوچولو هم به خاطر بیخوابی شب قبلش همش تو ماشین خواب بود و منم یه دل سیر عزاداری کردم مامان اقای همسر هم شیر و شیرینی داد بعد هم رفتیم ولایت ما ناهار رفتیم مسجد پسرمو و پیش داداشم تو ماشین گزاشتم وای براییه ظرف غذا سه ساعت ما رو معطل کردن دیگه تند تند غذا رو خوردیم اومدیم تو ماشین دیدم پسركم تو بغل بابایی خوابش برده شبش هم رفتیم خونه خاله مامان عروس جدید گرفته بود عروسه از اول تا اخر لام تا کام حرف نزد و فقط نگاه کرد دختر خاله مامان هم که تقریبا همسن من بود هم اومده بود کلی با هم گپ زدیم شیش هم به اتفاق اقای همسر رفتيم خونه يه خواب حسابي زديم  اينم عكس  گل پسرم در محرم امسال 5u2t2fbqsgzqqbaolrvu.jpg

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)