جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

بدون عنوان

1390/3/29 10:37
نویسنده : مامان
213 بازدید
اشتراک گذاری
جمعه ۲۴ دي اولين سالگرد

 

درست پارسال همين موقع بود كه پسركم خوشبختي و به من و باباش هديه كرد و من و به قشنگترين ارزوي زندگيم رسوند حس زيباي مادر شدن

 

كودكي كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسيد: مي گويند فردا شما مرا به زمين مي فرستيد، اما من به اين كوچكي و بدون هيچ كمكي چگونه مي توانم براي زندگي به آنجا بروم؟.................... خداوند پاسخ داد:در ميان تعداد بسياري از فرشتگان، من يكي را براي تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداري خواهد كرد.......................... اما كودك هنوز اطمينان نداشت كه مي خواهد برود يا نه: - اما اينجا در بهشت، من هيچ كاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم و اين ها براي شادي من كافي هستند.......................... خداوند لبخند زد: فرشته تو برايت آواز خواهد خواندو هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهي كرد و شاد خواهي بود....................... كودك ادامه داد: من چگونه مي توانم بفهمم مردم چه ميگويند وقتي زبان آنها را نمي دانم؟...................... .خداوند او را نوازش كرد و گفت: فرشته تو، زيباترين و شيرين‌ترين واژه هايي را كه ممكن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد كرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد كه چگونه صحبت كني................................. كودك با ناراحتي گفت: وقتي مي خواهم با شما صحبت كنم ،چه كنم؟.................................... اما خدا براي اين سوال هم پاسخي داشت: فرشته ات دست هايت را در كنار هم قرار خواهد داد و به تو ياد مي دهد كه چگونه دعا كني................................. كودك سرش را برگرداند و پرسيد: شنيده ام كه در زمين انسان هاي بدي هم زندگي مي كنند،چه كسي از من محافظت خواهد كرد؟....................................... - فرشته ات از تو مواظبت خواهد كرد ،حتي اگر به قيمت جانش تمام شود................................. كودك با نگراني ادامه داد: اما من هميشه به اين دليل كه ديگر نمي توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود....................................... خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد كرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من هميشه در كنار تو خواهم بود.................................. در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهايي از زمين شنيده مي شد. كودك فهميد كه به زودي بايد سفرش را آغاز كند. او به آرامي يك سوال ديگر از خداوند پرسيد:خدايا ! اگر من بايد همين حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگوييد ............................ خداوند شانه او را نوازش كرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهميتي ندارد، مي تواني او را مادر صدا كني... 

نوشته شده در یکشنبه 26 دی1389| ساعت 12:43| توسط بهار | يک نظر
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)