جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

بدون عنوان

1390/3/29 10:40
نویسنده : مامان
208 بازدید
اشتراک گذاری
ديروز با پسر كوچولو رفتيم خونه مامان فرشتش كه مي خواست بره كربلا وارد خونشون كه شديم پسرك خواب بود مامان شوشو اومد دم در رادوينو ازم گرفت بعدش عمش بغلش كرد همون موقع پسرك از خواب بيدار شد با لبخندي مليح به همه نگاه مي كرد من با خودم گفتم الان غريبي مي كنه ديدم نه خيلي خوب بود البته پسر عمش هم مدام اذيت مي كرد اما پسر كوچولوي ما اصلا به روي خودش نمياورد بعدش هم رفتين خونه ماماني اونجا هم همش شيطوني كرد خاله ساراش هم براش فيلم گزاشته پسر كوچولوي ما هم مدام دست و پاهاشو بالا مي كرد و ذوق مي كرد جديدا پستونكش و مي گيره و از دهنش درمياره باز ميكنه تو روم به ديفال انگاري داره سيگار ميكشه پدر سوخته

 

خلاصه تمام تنهايي ماماني رو با شيرين كاري هاش پر كرده صداش كه مي كنم با سرعت سرشو بر مي گردونه و بهم لبخند مي زنه بميرم برات ماماني الان هم خوابيدي مامانيتم هزار تا كار رو سرش مونده


 

خدايا هزاران بار شكر از اينكه پسر كوچولوي ما سالم و سرحال كنارمونه و زندگيمون و شيرين و شيرينتر كرده

نوشته شده در دوشنبه 11 بهمن1389| ساعت 13:7| توسط بهار | نظر بدهيد
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)