اندر احوالات پسر كوچولو
اندر احوالات رادو ي ن كوچولو بايد بگم كه ديگه واقعا براي خودش مردي شده همش مي گه دد يا مه مه
صداي زنگ در و كه مي شنوه از خوشحالي حالت سينه خيز ميشه كه بره به طرف در
باباشم كه از اداره مياد دستاشو بلند مي كنه كه بگيردش سرشم خم مي كنه و زير چشمي باباش و نگاه ميكنه
همش دوست داره بره بيرون باباش جرات نداره لباس بپوشه ديگه اين دنبالشه
حسابي چاق شده خيلي خيلي خواستني شده دو سه روزه كه سينه خيز مي ره البته عقب عقب
ديروز من براش شكلك دراوردم كه بخنده ديدم داره اداي منو درمياره هي به خودش فشار مي اوردكه لبو دهنش و كج كنه من و باباشم كه ديگه مرده بوديم از خنده
غذاشو خوب مي خوره سينمو هي گاز مي گيره نگاه مي كنه ببينه من چي مي گم باز دوباره لبخند ميزنه
عاشق موهاي مامانشه همش در حال كشيدن موهاي مامانيش اخ كه قربون اون دستاي كوچولوش بشه مادر
هي رو فرش و دست مي كشه بعد دستاشو مياره بالا ببينه مو تو دستاش هست يا نه
چند روز پيش رفته بودم خونه دوستم دخترش عسل محكم با شانه زد تو سر را د و ي ن اخه رادو ي ن دماغشو چنگ زده بود الهي مادر بميره كه اصلا دردش نگرفت و مي خواست بره دوباره عسل و بزنه
تازگي ها ديگه با بابا ش مي ره حموم كلي هم كيف مي كنه
خب ديگه تموم شد