يازده ماهگي پسر كوچولو
چند ماه بود كه در مورد پسر گلم چيزي ننوشتم همش به خاطر اومدن به خونه جديد بود و بي حوصلگي خودم رادوين الان چندئ وقته كه تاتي تاتي مي كنه و ده قدمي راه ميره
تو نه ماهگي مريضي بدي گرفت چند شب تب داشت مجبور شديم بيمارستان بستريش كنيم بچم كلي اب شد
تو ده ماهگيش خونمون و عوض كرديم دوتا دكلمه هم يياد گرفت وقتي چيزي داغ بود مي گفت جيز وقتي چيزي تو دهنش بود و ما مي گفتيم اه اه مي گفت كخ مي رفتيم با ماشين بيرون صدا درمي اورد و كلي هم رژيم گرفت و لاغر شد
تو يازده ماهگي كه خورد به ماه رمضون و كلي كيف كرد
الان هم كارم شده غذا درست كردن براي اقا روزي سه نوع غذاي متنوع درست مي كنم اب قلم بهش مي دم لعاب برنج براش ددرست مي كنم كلا همش دست به سينه در خدمت اقا رادوينم
پسرم ديگه كمكم براي خودش مردي ميشه ديشي با بابايي رفتيم زيست
خاور خريد گزاشتمش تو كالسكه هر خانمي رو ميديد بهش مي خنيد همه نازش مي كردن و مي گفتن چه پسر خنده رويي
خب به دمامانش رفته ديگه اونجا بچه ها رو كه سوار ماشين شارژي ها مي ديد با دست نشون مي داد و صداي ماشين درمي اورد بميرم براش ان شا الله بزرگ كه شدي تو رو هم سوار مي كنم
امشب رفتيم خونه خاله شوشو كلي برامون سوغاتي اورده بود اخه تازه از شمال اومده بودن
خب چند تا عكس از پسر كوچولو براتون مي زارم
زندگی را دوست دارم !
تو را دوست دارم !
فاصله را دوست دارم !
جاده چالوس را . . .
طعم بوسه هایی را که خاطره می سازد
این وسط
فقط
از عروسکی که به تو هدیه دادم بدم می آید . . . !