جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

16 ماهگی پسر گلم

1390/11/4 11:41
نویسنده : مامان
294 بازدید
اشتراک گذاری

عسل مامان 16 ماهه شد

 

روز سه شنبه هفته پیش وقت اتلیه براش گرفتم از عکاسی روناک اولش که وارد شدیم تمام عروسکای اونجا رو بهم ریخت بعدم همش جیغ می زد و یک جا بند نبود

 

من دکور هفت کوتوله رو انتخاب کردم عکاسشون مرد بود اصلا حوصله نداشت یه چند تا عکس الکی گرفت و گفت عالیه می خواستم ازش عکس لختی با حوله بگیرم گزاشتمش بالا ی میز هی خودشو پرت می کرد پایینو جیغ می کشیدگریه اصلا اون پسر اروم تو خونه نبود اونجا براش تازگی داشت و هی می خواست بره شیطونی کنه عکاسه هم از دست راد و ی ن می زد به سرشو هی می گفت رابین رابین نیشخند

بعد عکسا رو که بهم نشون دادن من اصلا راضی نیودم فکر کن هر عکس 20 در 30 رو می گیرن 25000 تومن در صورتی که تو همه عکاسی ها 5 الی 10 تومنه ولی حتی یک کوچولو وقت برای بچه نمی زاشتن  که مثلا ادم دلش خوش باشه پولی که داده ارزش داره خلاصه من گفتم نهههههههههه

دوباره عکاس زنشونو فرستادن اون خیلی بهتر بود بالاخره با یاری اقای همسر و کچل شدن من و عکاس تونستیم یه عکس قشنگ ازش بگیرم یه عکس هم با موتور ازش گرفتم که  گفتم اونو برام بزرگ رو شاسی بزنن قیمتاشون اصلا با بیرون قابل مقایسه نبود همون عکسی که من گفتم بزرگ کنن بیرون20 می گرفت اونا می گرفتن 50 حالا خدا کنه ارزش داشته باشه به نظرم داشتن پول زور می گرفتم من اصلا از اینکه پول زیاد می گرفتن ناراحت نبودم  چون قبلا از قیمتاشون اطلاع داشتم بیشتر از این حرصم گرفت که 200 تومن پول گرفتن ولی اصلا نه عکاس انچنانی داشتن نه دکور خیلی خاصی نه اصلا برای بچه وقت می زاشتن فکر کن یه عکس راد و ی ن اصلا صورتش دیده نم یشد می گفتن خوبه قشنگه اصلا خوشم نیومد از عکاسیش هه هه تیلیغ منفی

 

خلاصه این چند روزم خونم حسابی شلوغ بود خاله مریم با شوهرش از گر گان اومدن خونمون وبعدش مامان بابام و سارا با خاله رفتم یه پالتو گرفتیم به رنگ سبز بعد هم طبق معمول من پشیمون شدم

 

رادو ی ن با عمو حمیدش خیلی انس گرفته بود و همش باهاش بازی می کرد و با همشون انگلیسی صخبت می کرد

الانم که طبق معموا جلوی تی وی نشسته و سی دی نگاه می کنه خب تا بعد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان بیتا
4 بهمن 90 12:03
کـمـک کـن مـثـل مشهد، شهر رؤیا دلـم پـر ازدحـام از نـور بـاشــد پـر از پـرواز کـفـتـرهـاى کوچک سـرم سـبـز و دلـم پـر شور باشد شهادت امام رضا (ع)تسلیت باد
مامان نيروانا
5 بهمن 90 11:09
سلام دوست خوبم، خدا عسلتونو حفظ كنه براتون تو دستاي مهربونش. مرسي كه به ما سر زدين. من جوانمرد كوچيكت رو لينك كردم با همين عنوان. هرچند آخرش نفهميدم اسمش دقيقاً چيه. الهي همنام خوبان باشه رادمرد كوچك ما. خوشحال ميشم كه بازم بهمون سر بزنين. براي اين پست هم بگم كه كاملاً با نظرت موافقم. منم تو 10 ماهگي نيروانا رو به يكي از همين آتليه ها بردم ولي عليرغم همه ي پُز هنريشون اصلاً حال و حوصله ي كلنجار رفتن با بچه رو نداشتن. يعني عكاس محترم كه اصلاً در شأن خودش نميدونست و شايدم واقعاً حوصله و توانش رو نداشت بنده خدا و گفت عكاس خانومش بياد. منم قبول نكردم و رفتم يه جاي ديگه كه اتفاقاً قبلاً شاگرد همين بنده خدا بود. البته اونم چندان ارزوني نبود ولي خب حداقل خيلي وقت و انرژي گذاشت و خيلي هم خوش برخورد بود. ايشالا دفعه هاي بعد به تور يه آتليه ي بهتر بخوري. ميبوسمتون