بدون عنوان
پسرا ناس بابا
قند بابا
عشق بابا
با اين شعري كه ابتكار باباشه كلي خوشحال ميشه و مي خنده اما هنوز غلت نمي زنه ديگه دارم نگران ميشم !
چند روز پش هم رفتيم خونه مامان شوشو اونجا با پسر عمه اش كلي خنديد هي مي گفت پيف پيف پسر كوچولو هم از ته دل مي خنديد همه هم قربون صدقش مي رفتن
امروز زنگ زدم خونه يكي از دوستام كه تو باشگاه با هم اشنا شدهخ بوديم بعد از ۱۵ سال و بعد ازاينكه ۴ تا از بچه هاشو سر زايمان از دست داده بود حامله شده بود اما اين يكي هم هشت ماهه به دنيا اومده بود البته ۱۲ روز زنده بوده اما مثل اينكه مشكل ژنتيكي داشته فوت كرده خيلي ناراحت شدم دوست داشتم اين يكي ديگه براش بمونه خودشم خيلي ناراحت بود اسمش رو هم محراب گزاشته بود
الان مامان زنگ زد رفته بود دكتر پوست به احتمال زياد فردا برم خونشون بابا مياد صبح دنبالم هيچي هم باي عيد نخريدم نمي دونم همسري هم اصلا وقت نداره
دوست دارم زود زود بيام و خاطرات خودمو پسر كوچولو رو بنويسم ولي امان از وقت كم