جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

مهانداري اقا رادوي ن

1390/6/23 14:45
نویسنده : مامان
363 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پيش خاله هاي ماماني از گرگان اومدن خونمون پسر كوچولوي ما همون لحظه اول از خوشحالي داشت بال در مياورد و همش مي خنديد و به همه مهمانها خوش امد مي گفت خاله هام هم مدام قربون صدقش مي رفتند پسر كوچولو هم به خاطر قدر داني به همشون پستونك تعارف مي كرد

خلاصه شبش با خاله و شوهر خاله راهي حرم شديم ورودي حرم به خاله معصوم گير داده بودن كه چرا بدون جوراب اونم با پاهاي لاك زده اومده  منم زودي جورابمو دراوردم و بهش دادم  اونجا را د و ي ن و دادم به باباش ما هم رفتيم قسمت زنونه يك دل سير زيارت كرديم منو خاله معصوم هم كه هم سن بوديم كلي با هم تجديد خاطره كرديم

ساعت 12 شب از حرم اومديم بيرون مثل اينكه رادو ي ن كوچولو باباشو خيلي اذيت كرده بود چون قبلش تو خونه من هر كاري كردم غذا نخورد شيرشم تا نصفه خورد تو حرم هم از گشنگي رفته بود يه كلوچه از دست يكي از بچه ها چنگ زده بود و خورده بود مي گفتن تو حرم همه داشتن راد وي ن و نگه مي داشتن

فردا صبح رادوي ن ا ز خستگي تا ساعت 2 ظهر خوابيد منم ناهار قرمه سبزي درست كردم

شبش هم كباب درست كرديم و رفتيم طرقبه تو يكي از رستورانهاش تخت رزو كرديم و تا ساعت 10 اونجا بوديم راد و ين هم خيلي خوشحال بود

ولي هوا خيلي سرد بود من يادم رفته بود سي شرتشو بردارم براي همين دور سرشو با يه پارچه پوشوندم كه باعث خنده همه شده بود

فردا صبح كه مهمونها رفتن بچم تا چشم باز كرد دنبالشون مي گشت اما همه رفته بودن و باز ما مونديم و پسر كوچولو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مدرسه ی مامان ها
23 شهریور 90 15:46
سلام مامان عزیز توی مدرسه تجربه ای از رفتار یک مامان و بابا با فرزندشون گذاشته شده، ما و مامان های دیگه مشتاق شنیدن تحلیل شما از رفتار اونا هستیم