گل پسر مامان
چند روزه بچم یاد گرفته مامانو بترسونه دستشو می گیره جلوی صورتش می گه پخ ومن و باباش هم حسابی ذوق مرگ میشیم جریان یاد گرفتن ایم کارش از اونجایی شروع شد که روز جمعه 21 بهمن با بابایی رفتیم حونه همکارش عیادت اونجا پسری بغل همه می رفت اونا هم می گفتن وای چه بچه خونگرمی بزنم به تخته راست هم می گن بعد من به سرم زد بریم الماس شرق کتری و قوری بخریم حالا تو ترافیک وای پسری هم گشنه رسیدیم اونجا از ذوقش دائم می خندید و با همه بای بای می کرد دو سه بارم طبق معمول افتاد رو زمین سمبوسه گرفتم و یکم بهش دادم بعد هم بدون هیچ گونه خریدی به خاطر شلوغی بیش از حد از اونجا زدیم بیرون رفتیم تو راهم همش ترافیک بود پسر کوچولوی م...
نویسنده :
مامان
23:31