جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

برای انار نازنین

  عزیزم رفتی مامانت و تنها گزاشتی   رفتی و داغت موند تو دل مامان بابت   رفتی و تمام خاطراتت باعکسای نازت بدون حضورت برای همه ما به یادگار موند   انار کوچولو دو هفته پیش بر اثر سوختگی زیاد با اب جوش سماور راهی بیمارستان ساری شد و.....   امروز صبح رفت پیش خدا خاله سلام ما رو به فرشته ها برسون الهی بمیرم برات که 6بهمن  شمع تولد دو سالگیتم رو فوت نکرده   همه خاله های نی سایتی برات اشک ریختم   خداحافظ فرشته کوچولو خداحافظ همین حالا   همین حالا که من تنهام   خداحافظ به شرطی که بفهم تر شده چشمام      راست است كه ميگويند كه تا بوده گفته اند ...
30 دی 1390

من و پسرم تنهای تنها

سلام به همهگی   دو سه روزه که بابایی رادوی ن رفته تهران برای دفاع منو پسر کوچولو هم تنها موندیم با خدا   راد و ی ن و هر روز صبح میبردم بیرون یه ساعتی با هم می گشتیم و می اومدیم خونه امروز هم بردمش بیرون تو حیاط دوچرخش و اوردم یکم بازی کرد بچم طفلی هر کی از راه پله ها رد می شد و صداش میومد تندی به طرف در می رفت تا در و باز کنه یا همش لباساشا از کمد درمیاوردو می گفت بریم می گفتم کجا میرفت به طرف در این مطلبو تو نت دیدم خیلی خوشم اومد پدر و پسر داشتن صحبت میکردن!! پدر دستشو ميندازه دوره گردنه پسرش ميگه پسرم من شيرم يا تو؟ پسر ميگه : من..!! پدر ميگه : پسرم من شيرم يا تو؟؟!! پسر ميگه : بازم من شيرم... پدر عصبي مشه دستشو ...
12 دی 1390

تولد يك سالگي

واي عزيز دلم پسر گلم عشق مامان توامروز يك ساله شدي درست پارسال٣١شهريور تو همچين روزي ساعت 10 صبح به دنيا اومدي و زندگي رو براي من و بابات رنگين كردي الهي مامان قربون اون راه رفتنت بره كه ديگه الان دو روزه قشنگ راه مي ري امروز رفتم برات كيك گرفتم يه تولد كوچيك با خاله و بچه هاي خاله بابا برات گرفتيم اخه مامانيت مسافرت بود براي همين جشن كوچيكي برات گرفتيم ان شالله سال ديگه جبران مي كنم ماماني فردا هم مي ريم ولايت بابا تا تو هم به كمي اب و هوا عوض كني پسر گلم امروز بعد از يك هفته باباش و ديد اخه باباش رفته بود تهران وقتي كه باباش و ديد از خوشحالي نمي دونست چه كار كنه همش مي گفت بابا ددرر الهي ماماني به قربونت بره كه ازشدت دلتنگي...
10 دی 1390

پسرم 15 ماهه شد

بلهههههههههههه پسرم 15 شد من براش کیک درست کردم باباشم براش شمع خرید ولی شمع شماره 5 گم شد و ما نفهمیدیم چی شد با همون شماره یک براش جشن 15 ماهگی گرفتیم چند تا عکس از ÷سر کوچولو تو ادامه مطلب گذاشتمپ http://www.nadapenny.com/viewer.php?id=t2011362nadap143759898632231.jpg       ...
9 دی 1390

عشق فیلم من

این پسر کوچولوی منه که هر شب با مامانش تو بغل مامانش سریال تا ثریا رو میبینه و خوابش می بر تا اخر فیلم از سر جاش بلند نمیشه انقده ناز فیلم نگاه می کنه که انگاری منتقد سینماست اقا   الهی مادر براش بمیره که اخر فیلم اینطوری خوابش می بره منم ازش تندی عکس می گیرم الانم بلند شد اب بهش دادم دوباره خوابید دیگه خیلی شیطون شده دائم یا پشت تخته یا کمد یا دستش تو سوراخ چیزی گیر افتاده امروز پاشو کرده بود تو چسب پهن هی جیغ میزد مامانشم با ذوق ازش فیلم می گرفت   خب تازه شیرین کاری هاش شروع شده دیگه امروز از صبح بهش می گم بگو سلام دستشو تندی بالا می بره می گه دلاممممممممم خب تا بعد ...
30 آذر 1390

بازیگوشی پسرم

عزیز دل مامی خوابه و من دارم براش می نویسم حسابی شیطون شده از همه چی بالا می ره می ره بالای مبل و خودشو پرت می کنه پایین همش دنبال قندونه قنده که قنداشو بدزده یکسره تو کابینت های خونه در حال چرخش و هی خوراکی درمیار یه جا رو پیدا کرده برگه زردالو گزاشتم توش همش دستش اونجاست درمیاره تندی فرار می کنه میخوره دیروز هم کل ماش ها رو از تو کابینت ریخت بیرون تا جارو می خوام بکشم یا سیم و می کشه یا تندی میاد خاموشش می کنه یا می گه بده من بکشم دیشب مهمون داشتیم همکار بابش با پسرش ارین اومده بود خونمون وای پدرمو دراورد می گفت اصلا با ارین حرف نزنم فقط به اون توجه کنم همون اول که در و برای مهمونا باز کردم زودی به طرف دراومد تا در و ببنده از مهمون...
28 آذر 1390

حرفهای یک عدد مامان

سلام جوانمرد کوچک من امشب بابایی نیست و منو  تو تنها و کنار هم خوابیدیم امشب که کنارم خوابیده بودی با تمام وجود بغلت کردم ارزو کردم که ای کاش هیچ وقت بزرگ نشی و همیشه کنار مامانی بمونی ای کاش همیشه شیرینی لبخندت با تمام وجودت حس بشه و هیچ وقت اونا با غم و غصه عوض نکنی ای کاش شادی دوران کودکیت با خاطرات خوشی گره بخوره عزیز دلم   پسرم همیشه ارزو دارم  همین طور که با عشق بر گونهایم بوسه می زنی واز ته دل دوستم داری فردایی که من نباشم همسر و بچه هایت را  در اغوش بگیری و از ته دل به انها  محبت کن و برای همسرت مردی فداکار و دلسوز و برای کودکانت پدری قوی و مهربان باشی پسرم همیشه و همه جا پدرت در کنارت  وا...
24 آذر 1390

يازده ماهگي پسر كوچولو

چند ماه بود كه در مورد پسر گلم چيزي ننوشتم همش به خاطر اومدن به خونه جديد بود و بي حوصلگي خودم رادوين الان چندئ وقته كه تاتي تاتي مي كنه و ده قدمي راه ميره تو نه ماهگي مريضي بدي گرفت چند شب تب داشت مجبور شديم بيمارستان بستريش كنيم بچم كلي اب شد تو ده ماهگيش خونمون و عوض كرديم دوتا دكلمه هم يياد گرفت وقتي چيزي داغ بود مي گفت جيز وقتي چيزي تو دهنش بود و ما مي گفتيم اه اه مي گفت كخ مي رفتيم با ماشين بيرون صدا درمي اورد و كلي هم رژيم گرفت و لاغر شد  تو يازده ماهگي كه خورد به ماه رمضون و كلي كيف كرد الان هم كارم شده غذا درست كردن براي اقا روزي سه نوع غذاي متنوع درست مي كنم اب قلم بهش مي دم لعاب برنج براش ددرست مي كنم كلا همش دست به س...
23 آذر 1390