جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

بدون عنوان

براي زهرا و امين و ترنم عزيز شب رفتنت عزیزم هر گز از یادم نمیره   شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره واسه هر کسی که میگم قصه شو اتیش میگیره دل من یه دریا خون بود چشم تو یه دنیا تردید اخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید شب رفتنت یه ماهی توی خشکی رفتو جون داد زلزله  خیلی دلا رو از اون شب تکون داد غما امشب شیشه های خونه رو زدن شکستن  پابه پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستن تو چرا از این جا رفتی ؟ تو چرا از اینجا رفتی؟ تو که مثل قصه هایی گلم از چه چیزی باشه نه بدی نه بی وفایی شب رفتن نوشتی شدی قربونی تقدیر نقره اشکای من شد دور گردنت یه زنجیر شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن قحطی سف...
29 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام به همگي پسر كوچولو هم سلام مي رسونه   اين چند روز به خاطر ماموريت  اقاي همسر با پسر گلم تو خونه مامان جونش تلپ شده بوديم و حسابي به هر دومون خوش گذشت البته پسر كوجولوي ما حسابي بزرگ شده و با خنده هاي شيرينش دل همه رو برده اما امروز اول صبح كه مي خواست بيام و اپ كنم خبر فوت مامان ترنم كه از دوستاي نيني سايتي بود حالم و بد جوري گرفت خدا به خانواده هر دو شون صبر بده خدا به ما هم با اين هواپيماهاي ايراني عصر حجر هم صبر ايوب بيده فكر كن بيچاره ها با كلي اميد و ارزو براي ديدن خانوادشون سوار هواپيما بشن بعد نزديك اروميه سقوط كنن ترنم كوچولو ۵ روز از پسر من بزرگتر بود روحشون شاد تمام بچه هاي شهريوري تو ني ني سايت ني ني هاش...
29 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام محرم هم با همه قشنگیهاش اومد و رفت   تاسوعا رو کلا به خاطر پسر کوچولو هوای سرد اصلا بیرون نرفتیم البته اقای همسر به جایهمه ما عزاداری کرد شب که شد پسر کوچولو شروع به گریه کردن کرد یه بند جیغ میکشید کاشف به عمل اومد که اقا به خاطر اینکه مامان جونش صبح حلیم خورده دل درد گرفته خلاصه تا ساعت ۱۲ با همکاری اقای همسر به زورخوابوندیمش صبح ساعت ۴ بلند شدم وا دیدم از خستگی با عینک خوابم برده بلند شدم پسرمو  و شیر دادم اقای همسرو بیدار کردم و که مواظب رادوین باشه رفتم حموم و  بعد هم تند تند ظرفها رو شستم صبحونه رو خوردیم لباسهای پسرمو رو پوشیدیم عازم ولایت اقای همسر شدیم رسیدیم خونه رادوین یکم گریه کرد بع...
29 خرداد 1390

بدون عنوان

پست هجدهم سلام به همگی   باید کم کم شروع کنم به نوشتن خاطرات پسرک عزیزم که دیگه حسابی خودشو تو دل همه جا کرده تازگی ها خنده هاش بلندتر شده و غریبه و اشنا رو هم خوب تشخیص می ده من و بابایی هم مرتب ازش عکس و فیلم می گیریم جمعه هفته پيش هم بابايي براش لباس عزاداري امام حسين گرفته بود اما نتونستيم بريم مهديه تو  مراسم علي اصغري ها شركت كنيم بابايي صبحش رفت اداره كه كاراشو بكنه بعد هم ناهار رفتيم خونه ماماني اونجا بابايي هي اصرار كرد لباساي عزاداريشو بپوشم تا ازش عكس بگيريم كلي عكس قشنگ انداختيمو پسرك هم با هامون همراهي كرد امروز هم تاسوعاي حسينيه بابايي بيرونه رادو ي ن خت خوابيده و هي بلند ميشه اخه بچم دلش درد ميكنه واي ...
29 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام به همگی   باید کم کم شروع کنم به نوشتن خاطرات پسرک عزیزم که دیگه حسابی خودشو تو دل همه جا کرده تازگی ها خنده هاش بلندتر شده و غریبه و اشنا رو هم خوب تشخیص می ده من و بابایی هم مرتب ازش عکس و فیلم می گیریم جمعه هفته پيش هم بابايي براش لباس عزاداري امام حسين گرفته بود اما نتونستيم بريم مهديه تو  مراسم علي اصغري ها شركت كنيم بابايي صبحش رفت اداره كه كاراشو بكنه بعد هم ناهار رفتيم خونه ماماني اونجا بابايي هي اصرار كرد لباساي عزاداريشو بپوشم تا ازش عكس بگيريم كلي عكس قشنگ انداختيمو پسرك هم با هامون همراهي كرد امروز هم تاسوعاي حسينيه بابايي بيرونه رادو ي ن خت خوابيده و هي بلند ميشه اخه بچم دلش درد ميكنه واي دوباره بيدار شد ت...
15 خرداد 1390

بدون عنوان

 زنان جهان را میچرخاند!(خانمها بخونید و افتخار کنید..)!!!   از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود. شش روز می گذشت …. فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد: چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید ؟ خداوند پاسخ داد:دستور کار او را دیده ای ؟ او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد. باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند. باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود. قلبی داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند. این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید . خداوند فرمود:نمی شو...
15 خرداد 1390

بدون عنوان

  تقدیم به پسرم-  که مدتهاست در وجودم ریشه دوانده است و زندگی را برای من و پدرش رنگین کرده است به امید دیدار هر چه زودترمان           فردا تو مي آيي.... سر سجاده عشق عطر حضور تو مي پيچد و من صداي گرم تو را عاشقانه حس خواهم كرد! و بر خود مي بالم تو مي آيي مسافر كوچك من ... و من كه روزهاست در حسرت نگاهت آرام و قرار ندارم آرامش مي يابم         عزيز دل مامان چند شبه كه خيلي داري اذيت مي كني و نمي زاري ماماني شبها بخوابه اتاقت و تميز كردم ساك بيمارستانتم بستم فردا ميرم خونه ماماني ديگه دو روزه مونده تا تو بياي پيشمو...
15 خرداد 1390

بدون عنوان

سلام به همگي   سلام به پسر گلم ديروز ديگه اتاق پسري تكميل شد خوش خوابش مونده بود كه با اقاي همسر رفتيم بخريم اندازه اش گير نيومد حالا موقتا روتختي رو بدون خوشخواب براش پهن كرديم اقاي همسر امروز رفته ولايت خودشون كه قبل از به دنيا اومدن پسركم كاراشو روبه راه كنه منم موندم تا يكم به كارهاي خونه برسم بايد تمام ملحفه ها رو با روفرشو ها رو بشورم البته زحمت شستنش با لباسشويه لباسهاي خودم و جمع جور كنم و ساك بيمارستانمو ببندم ديشب پسر گلم سكسكه مي كرد اما اين بار از هميشه شديدتر بود اقاي همسرو صدا زدم اونم گوشش و گزاشت رو دلم و هي قربون صدقش مي رفت  فقط ۵ روز ديگه مونده تا ما سه نفر بشيم همش استرس دارم نه براي خودم بيشتر به خاطر ني ...
15 خرداد 1390