جوانمرد كوچك جوانمرد كوچك ، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

نجواهاي من با ني ني نازم

تقدیم به پسرم

    شعری برای فرزندم . . .   پسرم من دردهای زیادی را دیده ام . . که بزرگ شدند ! و جایشان را به زخم هایی دادند که خوب می شدند ..                          اما فراموش ... نه ...
23 آذر 1390

بدون عنوان

سلام رادو ی ن خان هم به همه سلام می کنه باباش رفته تهران بچم دل تنگ شده الان زنگ زدم به لیلا پسرش ساعت ١٠ به دنیا اومد همون بیمارستان من هوراااااااااااااااااا   ...
19 آذر 1390

بعد از چند ماه بی خبری

سلام به همگی   را د و ی ن چهارده ماهه شد   چند وقت بود به وبلاگ پسرک سر نزده بودم دلیلش هم این بود که رمز وبلاگ و فراموش کرده بودم و ایمیلمم باز نمی شد تا رمز جدید و دریافت کنم الانم شانسی یه عددی زدم دیدم بله رمز همینه   خیلی خوشجال شدم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   پسر کوچولوی منم خیلی خوشحاله همش در حال بوس کردن مامانیشه خیلی شاد و سرحاله   چند روزه همش دنبال یه کاپشن خوب برای پسرک هستیم   دو روز پیش پسر خاله من که از را د و ی ن پنج ماه بزرگتره اومد خونمون بابا اصلا باهم نمی ساختن اخ که دیوونه شدیم هم من هم خاله جان   الان خیلی بازیگوش شده دیشب تا ساعت دوازده دا...
21 آبان 1390

مهانداري اقا رادوي ن

چند روز پيش خاله هاي ماماني از گرگان اومدن خونمون پسر كوچولوي ما همون لحظه اول از خوشحالي داشت بال در مياورد و همش مي خنديد و به همه مهمانها خوش امد مي گفت خاله هام هم مدام قربون صدقش مي رفتند پسر كوچولو هم به خاطر قدر داني به همشون پستونك تعارف مي كرد خلاصه شبش با خاله و شوهر خاله راهي حرم شديم ورودي حرم به خاله معصوم گير داده بودن كه چرا بدون جوراب اونم با پاهاي لاك زده اومده  منم زودي جورابمو دراوردم و بهش دادم  اونجا را د و ي ن و دادم به باباش ما هم رفتيم قسمت زنونه يك دل سير زيارت كرديم منو خاله معصوم هم كه هم سن بوديم كلي با هم تجديد خاطره كرديم ساعت 12 شب از حرم اومديم بيرون مثل اينكه رادو ي ن كوچولو باباشو خيل...
23 شهريور 1390

پست سي و سوم عيد نوروز

پست سي و سوم سال جديد اومدو با كلي ماجراهاي جالب براي ر ا د و ي ن كوچولو                                  امسال عيد خيلي به منو پسرم خوش گذشت تلافي عيد پارسال شد ۲۵ اسفند رفتم واكسن شش ماهگيشو  زدم با مامان رفتم پسركم خيلي گريه كرد از وزن و دور سرش هم راضي نبودن گفتن بعد عيد دوباره بيارش كه من گفتم مي برمش دكتر خودش روز پنجشنبه كه با همسر و پسر كوچولو سوار ماشين راهي خونه بوديم يكدفعه دستم و كه تو دهان  پسر كوچولو گزاشتم احساس كردم يه چيز خيلي تيز تو دهنشه بله را د و ي ن كوچولو دندون در...
19 شهريور 1390

هفت ماهگي جوانمرد

هفت ماهگي اقا ر ا د و ي ن مبارك   اين چند هفته خيلي خسته و بي رمقم اخه پسر كوچولو يك هفته مريض بود ۴ شب تب داشت و تمام بدنش ريخت بيرون سينمم پس زد كلا خيلي دپرسم ديگه داشت چاق مي شد  شير هم خوب مي خورد ولي الان ديگه فقط تو خواب شير مي خوره و شير خشك هم اصلا نمي خوره نمي دونم باهاش چه كار كنم ديشب تو خواب اتفاق بدي افتاد پسر كوچولو از تخت پرت شده پايين من جيغ كشيدم و اقاي همسر برق و روشن كرد راد و ي ن هم از ترس جيغ مي كشيد ولي خدا رو شكر با شكم افتاده بود و دستش زير شكمش بود فكر كردم شكسته كه ديدم نه اروم شد من هميشه براي اينكه غلت نزنه دورو ورش بالش مي زاشتم اما ديشب چون قبلش بهش شير دادم بالشو برداشته بودم و يادم رفته بود دوب...
19 شهريور 1390

هشت ارديبهشت اولين سالگرد

۸ ارديبهشت اولين سالگرد   هيچوقت اين رو زو يادم نميره روزي كه فهميدم تو وجودم يه پسر كوچولوي شيطونه هر وقت فيلم سونو رو مي بينم و صداي دكتر و مي شنوم كه ميگه جنسيت بچه پسره تك تك سلولهاي بدنم پر از اميد و شادي ميشه يادمه بعد ازظهر بود بعد سونو هم رفتيم عروسي البته دير شده بود من تند تند رفتم حموم شوشو هم موهامو شونه كرد بله برون پسر عمو شوشو بود من به هيچكي نگفتم جنسيت بچه رو فهميدم خيلي خوشجال بودم تو عروسي هم پسر كوچولو مدام تكون مي خورد واي چه لذتي داشت ديروز صبح براي اولين بار پسر كوچولو رو با شووش برديم حموم اخه قبلا مامانم مي برد خيلي خوب بود اما من همش استرس داشتم شب هم رفتم پارك شوشو چيگر سرخ كرد زنگ زديم همكارشم اومد نشستي...
19 شهريور 1390

اندر احوالات پسر كوچولو

سلام به همگي   اندر احوالات رادو ي ن كوچولو بايد بگم كه ديگه واقعا براي خودش مردي شده همش مي گه دد يا مه مه صداي زنگ در و كه مي شنوه از خوشحالي حالت سينه خيز ميشه كه بره به طرف در باباشم كه از اداره مياد دستاشو بلند مي كنه كه بگيردش سرشم خم مي كنه و زير چشمي باباش و نگاه ميكنه همش دوست داره بره بيرون باباش جرات نداره لباس بپوشه ديگه اين دنبالشه حسابي چاق شده خيلي خيلي خواستني شده دو سه روزه كه سينه خيز مي ره البته عقب عقب ديروز من براش شكلك دراوردم كه بخنده ديدم داره اداي منو درمياره هي به خودش فشار مي اوردكه لبو  دهنش و كج كنه من و باباشم كه ديگه مرده بوديم از خنده غذاشو خوب مي خوره سينمو هي گاز مي گيره نگاه مي كنه ...
19 شهريور 1390

هشت ماهگي جوانمرد كوچك

رادوي ن كو چولو هشت ماهشد و مامانش چيزي براش ننوشت خب ما مان تنبل هم بد چيزيه ديگه اندر احوالات پسر كوچولو بايد بگم كه تازگي ها چهار دست پا ميره البته فكر كنم هشت خرداد بود كه چهار دست پا رفت انقدر مامانم چهردست و پا كرد تا رادوي ن ياد گرفت باباش براش از تهران يه دوربين ديجيتال كانان گرفته با كيفيت خوب وبلاگشم كه عوض كردم انشالله تو اين وبلاگ راحتر بتونم مطلب بنويسم خب راد وي ن كوچولو 19 خرداد با مامان و باباش كه داشتن براي عروسي پسر دايي بابا حاضر مي شدن رفت اتليه يه عكس سه نفره خيلي قشنگ گرفت اميدوارم وقتي بزرگ شد اين عكس براش يادگاري بمونه خب منم بايد برم خيلي كار دارم تا بعد ...
19 شهريور 1390